نويسنده: حميد عضدانلو




 

آن چه امروز درباره سقراط مي دانيم از طريق دو منبع اصلي افلاطون و كسنوفون، كه هر دو از شاگردان او بودند، و نمايشنامه كمدي آريستوفانس با نام ابرها (1) به دست ما رسيده است. آريستوفانس در اين نمايشنامه سقراط را به خاطر پرسش گري درباره زمين شناسي، جغرافيا، و موضوعات ديگر به سخره مي گيرد. او يقيناً با پرسش گري هاي پايان ناپذير سقراط درباره اخلاقيات ميانه چندان خوشي نداشته است. توصيف كسنوفون درباره سقراط را مي توان در يكي از نوشته هاي معروف او به نام يادكردني ها(2) يافت. در اين نوشته كسنوفون تلاش مي كند تا سقراط را به عنوان ارائه دهنده اخلاقيات معمولي و مورد قبول همگان معرفي كند. ظاهراً او اين كار را به اين دليل انجام مي دهد كه اتهام فاسد كردن اخلاق جوانان را از او بزدايد و خاطره خوبي از سقراط برجاي گذارد. كسنوفون فردي محافظه كار بود و از اتهامي كه به آموزگار پير او درباره فاسد كردن جوانان وارد شده بود رنج مي برد. دفاع او از سقراط شامل شرح تعدادي حكايت است، ولي درباره فلسفه سقراط بسيار كم سخن گفته است. سقراط در نوشته هاي كسنوفون به ندرت به عنوان يك فيلسوف ظاهر مي شود. گرچه در يكي از ديالوگ هاي كسنوفون با نام اقتصاد(3)، سقراط به عنوان شخصيتي برجسته ظاهر مي شود، اما اين شخصيت عمدتاً نگران آن است كه چگونه مي توان از گل و گياه نگهداري كرد. در ديالوگ يادكردني ها، ايده هاي سقراط اغلب خسته كننده و پيش پاافتاده ظاهر مي شوند، به طوري كه مشكل مي توان به اين نكته پي برد كه اين همه هياهو و جار و جنجال درباره او براي چيست. يقيناً چنين شخصيتي را كه كسنوفون در اين ديالوگ به تصوير كشيده است نمي بايست به علت تبليغ ايده هاي خرابكارانه مورد پيگرد قانوني قرار مي دادند. چنين شخصيتي هرگز فيلسوف بزرگي هم نمي بود. در هر حال، يا كسنوفون سقراط را خوب درك نكرده بود، يا ضعيف تر از آن بود كه بتواند تصوير حقيقي او را ترسيم كند. شايد به همين دليل باشد كه برتراند راسل تصوير كسنوفون از سقراط را تصويري نادرست و غيرواقعي به شمار مي آورد و خود را از شر چنين نگرشي خلاص مي كند: « گزارش مردي احمق از گفته هاي مردي هوشمند هرگز دقيق نيست، چرا كه او آن چه را كه مي شنود ناآگاهانه به آن چه تعبير مي كند كه مي تواند درك كند.»(4) افلاطون نيز در بسياري از ديالوگ هاي خود تصويري از سقراط براي ما ترسيم مي كند. در اين تصوير، سقراط فردي است كه دائماً در حال پرسش است بدون آن كه پاسخي براي پرسش هاي خود ارائه دهد. افلاطون سقراط را به مثابه فردي تصوير مي كند كه بر ناداني خود و ديگراني كه با آن ها گفت و گو مي كند پافشاري مي كند. در اين تصوير، سقراط فيلسوفي است كه با وجود حمله شديد به سوفسطاييان، عنصري از شكاكيت نيز در ديدگاه او نمايان است. پرسشي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه كدام يك از اين تصاوير را مي توان به مثابه تصوير حقيقي سقراط پذيرفت؟
تيلر معتقد است كه اين سه ديدگاه ضرورتاً تناقضي با يكديگر ندارند.(5)‌ كسنوفون ظاهراً اطلاعات ناقصي از قهرمان خود داشته و بحث او درباره سقراط كاملاً پوزش طلبانه و حاكي از معذرت خواهي بوده است. اگر ما چنين تصور كنيم كه سقراط تنها آن فرد معمولي بوده كه كسنوفون او را به تصوير كشيده است، مشكل مي توان بحث و جدل ها و انتقاداتي را پذيرفت كه در طول تاريخ درباره او پيش كشيده شده است. شايد كسنوفون اخلاقيات سازشكارانه خود را در سقراط جست و جو مي كرده، و سقراط اسرارآميز و مبهم را از ديدگاه محدود خود تفسير كرده است.
از سوي ديگر، تصوير آريستوفانس در نمايشنامه ابرها نمي تواند كاملاً غيرتاريخي باشد، چرا كه اين نمايشنامه براي تماشاچياني به روي صحنه آمد كه شخصيت اصلي را مي شناختند. همچنين، ذات يك نمايشنامه كمدي اين است كه در مورد برخي از شخصيت هاي اصلي گزافه گويي كند. گرچه تصوير سقراط در اين نمايشنامه، تصويري كاريكاتورگونه است، اما يقيناً بايد شباهت هايي با شخصيت اصلي و تاريخي او داشته باشد.
تصوير افلاطوني سقراط از سوي كسي ترسيم شده كه عميقاً او را مي شناخته است. گرچه افلاطون در زمان مرگ سقراط در كنار او حضور نداشته، اما با افرادي كه شاهد عيني مرگ سقراط بودند صحبت هاي زيادي داشته است. مشكل تصوير افلاطوني شخصيت سقراط اين است كه دقيقاً نمي توان متوجه شد كه چنين تصويري تا چه ميزان شخصيت تاريخي سقراط را ترسيم مي كند و تا چه حد ايده هاي خود افلاطون است كه در آن ظهور و بروز پيدا كرده است. بسياري از پژوهشگران قرن نوزدهم بر اين عقيده بودند كه براي پي بردن به شخصيت تاريخي سقراط نمي توان به تصوير افلاطون از او اعتماد كرد. اما بسياري از پژوهشگران معاصر به اين توافق رسيده اند كه شخصيت تاريخي سقراط را مي توان در ديالوگ هاي اوليه افلاطون مانند آپولوژي (6) و فايدون (7) ‌يافت.
گرچه در برخي از ديالوگ هاي افلاطون اشاره هايي به دوران نوجواني و جواني سقراط شده است، با اين وصف چيز زيادي درباره زندگي او پيش از پنجاه و پنج سالگي اش نمي دانيم. ظاهراً او در حدود سال 470 پيش از ميلاد در خانواده اي نسبتاً مرفه به دنيا آمد و پس از فوت پدرش وارث ثروتي شد كه بتواند تا حدودي از زندگي مرفهي برخوردار شود. اين ثروت به او اين امكان را داد تا بتواند به عنوان يك هوپليت (8) در خدمت ارتش قرار گيرد. ما اين را مي دانيم كه سقراط در حدود سال هاي 432 و 431 پيش از ميلاد در چندين جنگ شركت كرده و از خود رشادت هايي نشان داده است. ظاهراً در همين سالهاست كه علاقه مندي او به مسائل و موضوعات روشنفكرانه شكل مي گيرد و مسير زندگي و آينده او را تعيين مي كند. در آغاز او علاقه زيادي به علوم تجربي نشان مي داده، اما در دوران ميان سالي به آن چيزي علاقه مند مي شود كه امروزه آن را موضوعات اجتماعي و اخلاقي مي نامند. تصويري كه افلاطون از سقراط ترسيم مي كند نشان دهنده آن است كه درگيري اصلي او با انديشه هاي پروتاگوراس (9) نقطه عطفي در زندگي فكري سقراط به شمار مي آيد. در حقيقت مي توان چنين تصور كرد كه سوفسطاييان محرك اصلي شكل گيري تفكر فلسفي سقراط بودند.
ظاهراً « صداي درون » ‌سقراط به او اجازه نمي داد در سياست دخالت كند، چون از اين وحشت داشت كه دخالت در سياست، رسالت او را به خطر اندازد. او نيز مانند آريستوفانس حساسيتي نسبت به دموكراسي از نوع كلئون (10) نداشت. اما اين امر به اين معنا نبود كه او پست هاي دولتي را نپذيرد و در كارهاي جمعي دخالتي نكند. او در اواخر جنگ پلوپونزي به عنوان يكي از اعضاي شوراي پانصد نفري انتخاب و پس از چندي به رياست آن شورا منصوب شد.
زماني كه جنگ پلوپونزي با شكست تحقير آميز آتن به پايان رسيد، سقراط شصت و پنج ساله بود. لوساندر (11)، رهبر فاتح اسپارت، به پيرائيوس (12) آمد و خودكامگان را كه دنباله رو اسپارت بودند، به حكومت گمارد. در همين دوره است كه بازداشت هاي وسيع، محاكمه ها، و مصادره اموال مخالفان سياسي و دوره ترور و وحشت آغاز شد. اكثر كساني كه خواهان حكومت دموكراتيك بودند آتن را ترك كردند، اما سقراط در آتن ماند. او به دموكراسي اعتقادي نداشت، اما ماندن او در آتن به دليل حمايت و پشتيباني از حكومت خودكامگان نبود. برخي تصميم او براي ماندن در آتن را سندي بر رضايت و خشنودي او نسبت به فرمانروايي خودكامگان تعبير مي كنند. اما در مدت زمان جنگ داخلي كه متعاقب روي كار آمدن خودكامگان درگرفت، سقراط آشكارا اعلام كرد كه ميل درگير شدن در سياست را ندارد، و در حكم انساني كه پاي بند اصول اخلاقي است، روي اين اصول پافشاري مي كرد.
بسياري از مردم دموكرات ها را به دليل هدايت نابخردانه جنگ، كه آتن را به زانو درآورده بود، سرزنش مي كردند، اما بحث سقراط عليه دموكراسي بحثي فلسفي بود. سقراط بر اين عقيده بود كه بيشتر مردم روح ناخرسندي دارند و نيكي و حقيقت را نمي شناسند. به همين دليل آن ها مسئول رأي دادن به رهبران قدرتمندي هستند كه خودشان نيز درك درستي از نيكي و حقيقت ندارند. زماني كه افلاطون ايده هاي سقراط را در جمهورِ تخيلي خود بسط داد، به جامعه اي دست يافت كه در عين تخيلي بودن، كابوسي بيش نبود. شايد بتوان چنين ادعا كرد كه هم شوروي ( سابق )، هم نازي ها، و هم بسياري از حكومت هاي خودكامه ديگر، مانند افلاطون ( و سقراط )، بر اين باور بوده و هستند كه فقط يك نيكي مطلق وجود دارد و آن همان است كه از طريق فلسفه آن ها به دست مي آيد. كريتياس (13) يكي از رهبران حكومت خودكامه جديد، كه از شاگردان پيشين سقراط بود، بلافاصله پس از به قدرت رسيدن اعلام كرد كه نابخردي و حماقت هاي دوران جواني خود، مانند آموختن را كنار گذاشته و فرماني صادر كرد مبني بر منع تدريس فلسفه در خيابان هاي آتن. او در اين فرمان نام سقراط را آورده و مخصوصاً او را از تدريس فلسفه منع كرد.
در دوران كوتاه فرمانروايي خودكامگان در آتن، شركت نكردن در مسائل سياسي ( به جز براي زنان و بردگان ) تقريباً كار غيرممكني بود. خودكامگان به خوبي از زشتي و نفرت انگيزي موقعيت خود آگاه بودند و تلاش مي كردند مردم را در حكومت ارعاب و تهديد خود درگير و گناهان خود را ميان مردم توزيع و منتشر كنند. سقراط، به عنوان مردي كه به اصول اخلاقي خود پاي بند بود، نامزد مناسبي براي اين هدف به شمار مي آمد. آن ها او را مأمور كردند به جزيره سالاميس برود و لئون، يكي از رهبران دموكرات حكومت آتن را بازداشت كند. اين بازداشت غيرقانوني بود و يقيناً لئون به محض بازگردانده شدن به آتن كشته مي شد. سقراط دستور خودكامگان را ناديده گرفت و دست خالي به آتن بازگشت. اين تصميم سقراط مي توانست به قيمت جان او تمام شود، اما رويدادهاي غيرمنتظره اي جانش را نجات داد. كريتياس كشته شد و كمي بعد خودكامگان از حكومت عزل شدند.
از جمله موارد ديگري كه اشاره به آن براي درك بهتر تفكر سياسي سقراط به ما كمك مي كند، اتفاقي است كه در زمان رياست و عضويت او در شوراي پانصد نفره رخ داد. مجمع سياسي آتن هشت ژنرال نيروي دريايي آن شهر را به دليل سهل انگاري نسبت به نجات تعدادي از سربازان نيروي دريايي محاكمه و محكوم كرد. شورايي كه سقراط عضو آن بود از به رأي گذاشتن محكوميت آن هشت ژنرال سرباز زد. اما مجمع سياسي عقب نشيني نكرد و اعضاي شورا را نيز متهم به دسيسه كرد. همه اعضاي شورا، به جز سقراط، به درخواست مجمع سياسي تن دادند و محكوميت ژنرال ها را به رأي گذاشتند. نتيجه اين رأي گيري آن شد كه شش تن از ژنرال ها اعدام شوند. سقراط سرسختانه و تا آخر در برابر اين رأي ايستادگي كرد و عمل اعضاي ديگر شورا را دليل عدم كفايت دموكراسي ( حداقل در نوع كلئون آن)‌ تلقي نمود.
مي بينيم كه سقراط از يك سو و در ارتباط با محاكمه ژنرال ها با دموكراسي مخالفت مي كند، و از سوي ديگر در ارتباط با دستگيري لئون، گروه ضد دموكراسي را به چالش مي كشد. در هر دو مورد داور تصميمات او معيارهايي بودند كه براساس آن ها هم قدرت دموكرات ها و هم قدرت مخالفان دموكراسي نسبت به او بي اعتماد بودند. پس از استقرار مجدد دموكراسي، سقراط براي بسياري كسان خطري جدي به شمار مي رفت. گرچه او از حقوق قانوني يكي از تازه به قدرت رسيده ها ( لئون ) دفاع كرده بود اما مجدداً با پرسش هاي خود حاميان رژيم جديد را آزار مي داد. در دوراني كه رهبران دموكرات به كندي در حال ترميم خرابي هاي ناشي از جنگ و حكومت خودكامگان بودند، سقراط در امان بود. در سال 400 پيش از ميلاد بود كه دعوي حقوقي عليه سقراط مطرح شد. آنوتوس (14) يكي از رهبران دموكرات كه ظاهراً كينه اي از سقراط به دل داشت سقراط را متهم به بي ايماني و فاسد كردن جوانان كرد. چند سال پيش از آن، پسر آنوتوس شاگرد سقراط بود و خيلي زود آموزه هاي استادش وي را متقاعد كرده بود كه زندگي فلسفي بهتر از زندگي كردن از راه دباغي است. تيلر معتقد است كه هدف آنوتوس مرگ سقراط نبوده است، بلكه او تنها خواهان آن بود كه شايد از طريق اين كيفرخواست بتواند سقراط را متقاعد به ترك ‌آتن كند.(15) شايد او معتقد بود كه كيفرخواست جنايي تنها راه نجات جان سقراط و جلب رضايت مخالفان سرسخت او باشد.
ظاهراً ابهام اتهاماتي كه به سقراط وارد شده بود (‌ عدم پرستش خدايان رسمي آتن و فاسد كردن جوانان ) ‌باعث شد كه بسياري از اعضاي شوراي داوري رأي به تبرئه سقراط بدهند. ملتوس (16) كه يكي از سرسپردگان آنوتوس بود دعوي خود را براي پيگرد قانوني مطرح كرد و خواستار كيفر مرگ براي سقراط شد. دادگاه با 280 رأي در برابر 220 رأي عليه سقراط رأي داد. پس از اعلام رأي دادگاه، سقراط اين حق را داشت تا از خود دفاع كند. گرچه بسياري انتظار داشتند كه او درخواست ترك آتن و زندگي در تبعيد را داشته باشد، اما او از دادگاه درخواست كرد تا به جاي كيفر مرگ، يك مينه (17) ( مبلغي كه فقط براي خريد يك كوزه شراب كافي بود ) از او غرامت بگيرند. او همچنين از دادگاه درخواست كرد كه در ازاي خدماتي كه او به شهر آتن كرده است، به جاي كيفر مرگ، مكاني را در پريتانيوم (18) به او اعطا كنند. شوراي داوري با شنيدن سخنان سقراط انعطاف پذيري خود را از دست داد و اين بار با 360 رأي در برابر 140 رأي، مرگ سقراط را درخواست كرد. گرچه در يونان رسم بر اين بود كه چنين حكمي مي بايست بلافاصله اجرا شود، اما به دليلي كه براي يونانيان محترم بود ( يعني تا بازگشت كشتي جنگي مقدس يونانيان از درياي اژه )، اجازه نداشتند كسي را اعدام كنند. سرانجام كشتي جنگي مقدس از درياي اژه بازگشت و شرايط براي اجراي حكم آماده شد. پس از انجام تشريفاتي كه ذكر آن ها در اين جا ضرورتي ندارد، سقراط جام زهر را يك جا سر مي كشد. پس از چندي روي زمين دراز مي كشد و بي حسي، آهسته آهسته به تمام بدنش رخنه مي كند. آن گاه « خرمگس »(19) آتن مي ميرد.
اگر بخواهيم از آن چه درباره سقراط مي دانيم به روش يا رهيافت او درباره برخي دكترين هاي حكومتي پي ببريم، شايد بتوان روش و رهيافت او را به سه بخش كلي تقسيم كرد: 1)‌ دكترين ديالكتيك؛ 2) نظريه غايت شناسانه او؛ 3) ظريه صورت ها (20).
1) در ديالوگ فايدونِ افلاطون قطعه مشهوري هست كه در آن سقراط از فرايند رشد و توسعه فكري خود سخن مي گويد. او مي گويد كه در دوران جواني علاقه زيادي به فلسفه ( كه در آن زمان به معني تحقيق و تفحص درباره طبيعت بوده ) داشته است. او به دنبال علت پديد آمدن و نابود شدن چيزها بوده است. پرسش او اين بود كه آيا نيروي تفكر آدميان زاييده خون است يا ناشي از هوا و آتش؟ يا اين كه هيچ يك از اين عناصر نقشي در اين امر ندارند و اين مغز انسان است كه سبب مي شود ادراك هايي از راه ديدن و شنيدن و بوييدن در ما پيدا شوند و از اين ادراك ها حافظه و تصور به وجود آيند؟ او از خود اين پرسش را مي كرده كه معني بزرگ تر و كوچك تر در تحقيقات طبيعي چيست؟ علاوه بر اين، او نمي توانسته اين مسئله را خوب درك كند كه چرا حاصل جمع يك و يك مي شود دو. آيا اين يك كه بر ديگري افزوده اند دو مي شود يا آن كه يكي كه چيزي بر آن افزوده شده؟ و شگفت زده مي شد از اين كه مي ديد هركدام از آن يك ها به تنهايي يك هستند، نه دو. در هر حال، معماي اعداد، سقراط را نيز مانند فيثاغورث به خود مشغول كرده بود.(21)
پس از خواندن آثار آناكساگوراس، سقراط به اين نتيجه مي رسد كه به علل پديده ها پي برده است. آناكساگوراس معتقد بود كه علت اصلي به وجود آمدن همه چيز، نه هوا، آب، يا آتش، بلكه عقل و نيروي فكر است. از اين بحث آناكساگوراس، سقراط اين نتيجه را مي گيرد كه نيروي عقل همه چيز را به بهترين وجه آراسته و منظم مي كند؛ و علم سودمند، ستون همه علوم است. پس از غور و بررسي بيشتر در نوشته هاي آناكساگوراس، سقراط از اين شيوه كاربرد عقل ( به مثابه علت همه چيز ) مأيوس و دلسرد مي شود؛ چرا كه آناكساگوراس، براي توضيح پديده هاي طبيعي، به جاي توسل به عقل، به چيزهاي عجيب و غريبي مانند اتر و آب متوسل مي شد. به عبارت ديگر، توضيحات آناكساگوراس از اصل اوليه اي كه خود بنا نهاده بود ( عقل ) منحرف مي شدند.
از آن پس سقراط به دنبال راهي مي گشت تا از طريق آن بتواند از عقل به مثابه بنيان و اساس توضيح پديده ها بهره بگيرد. او به جاي مشاهده خود اشياء و پديده ها، تلاش مي كرد تا از طريق آزمون عبارات يا دكترين هايي (‌Legoi) كه درباره آن ها بيان و ارائه مي شدند به واقعيت پديده ها پي ببرد. بر اين اساس، حقيقت در نظر سقراط تنها از طريق مناظره يا گفت و گو ( يعني همان ديالكتيك به معناي يوناني آن )، و نه از طريق آزمون خود پديده ها، در دسترس قرار مي گيرد. فرضيه اي براي آغاز بحث انتخاب مي شود و براي آزمون آن، پرسش هايي را مطرح مي كنيم و آن را زير سؤال مي بريم. ثمره اين پرسش گري، شكل گيري فرضيه گسترده تري خواهد بود كه آن نيز به همين طريق مورد آزمون قرار مي گيرد. درست يا نادرست بودن فرضيه براي سقراط از اهميت چنداني برخوردار نبود، بلكه اثراتي اهميت داشت كه از قبول فرضيه به دست مي آمد. گرچه سقراط خود را درگير مشاهدات عيني براي اثبات يا رد فرضيه ها نمي كند، ولي شايد بتوان او را اولين متفكري به شمار آورد كه براي پي ريزي و صورت بندي نظريه علمي قوانيني وضع كرده است.
2) توضيح و تشريح غايت شناسانه اشياء و پديده ها نيز از ويژگي هاي روش سقراطي است. از جمله دلايل يأس و دلسردي او نسبت به كاربرد دكترين عقل آناكساگوراس اين بود كه آناكساگوراس، از نظريه عقل به مثابه علت همه چيز، جلوتر نمي رود و به تفصيل درباره كاربرد عقل توضيح نمي دهد. در عوض او تلاش مي كند پديده ها را برحسب شرايط مورد بررسي قرار دهد. نظر معروف سقراط در مورد يأس و دلسردي اش از نظريه آناكساگوراس در ديالوگ فايدون آمده است:
هرچه پيشتر رفتم و بيشتر خواندم دلسردتر شدم و اميدهايم به باد رفت؛ زيرا ديدم كه اين مرد اصلاً كاري به عقل ندارد و عللي را ذكر مي كند كه هيچ ربطي به نظم اشياء ندارد و همواره به هوا و اتر و آب و چيزهاي عجيب از همين قبيل مي پردازد، و انديشيدم كه حال او درست مانند حال كسي است كه نخست ادعا كند سقراط هر كاري را به فرمان عقل مي كند و سپس چون بخواهد يكايك افعال مرا تشريح كند بگويد كه مثلاً علت اين كه سقراط اكنون در اين جا نشسته اين است كه تن آدمي از رگ و پي و استخوان تركيب يافته و استخوان ها سخت و محكم اند و به وسيله مفاصل از يكديگر جدا هستند و پي ها چنان ساخته شده اند كه مي توانند كشيده يا آزاد شوند. و استخوان ها با پوست و گوشت پوشيده شده اند و چون در مفاصل آزادند مي توانند با كشيدن و آزاد كردن پي ها اعضاي تن خويش را به حركت درآورند و به همين علت است كه اكنون زانوها را خم كرده و در اين جا نشسته است. و چون بخواهد علل گفت و گوهاي كنوني ما را بيان كند به صدا و هوا و نيروي شنوايي و چيزهايي از اين دست بپردازد و غافل بماند از اين كه علت اصلي همه اين كارها اين است كه آتنيان خير و صلاح را در اين ديده اند كه مرا از ميان خود بيرون كنند و من نيز خير خود را در اين ديده ام كه اين جا بنشينم و كيفري را كه براي من معين شده است با بردباري تحمل كنم.(22)
اگر همان طور كه آناكساگوراس اشاره مي كند، عقل و نيروي فكر علت همه چيز است، به عقيده سقراط تنها توضيح و تشريح غايت شناسانه آن كه هدف اصلي است( telos ) مي تواند با نظر آناكساگوراس هماهنگي داشته باشد.
3) سقراط نيز مانند فيثاغورث و بسياري از متفكران قرن پنجم پيش از ميلاد ديدگاهي مطلق گرايانه نسبت به نظم جهان داشت. او بر اين عقيده بود كه جهان به بهترين صورت ممكن داراي نظم است. همين عقيده او را به سوي طرح دكترين صورت ها سوق داد. او كه هميشه درصدد آن بود كه دلايل ظاهر شدن و ناپديد شدن كيفيت اشياء و پديده ها را توضيح دهد، اعتقاد داشت كه اشيا و پديده ها، گرچه به اشكال متفاوت متجلي مي شوند، اما داراي صورت هاي ابدي اند. اشيا و پديده ها نابود مي شوند اما صورت هايي كه آن ها در قالب شان متجلي شده اند به زندگي خود ادامه مي دهند. به عنوان مثال، هيچ نمودي از مثلث، يك مثلث ناب نيست؛ زيرا اگرچه نمود خطوط نيازمند نازكي يا ضخامت است اما صورت مثلث وابسته به نمود آن نيست. به همين دليل، يك شيء زيبا از آن جهت زيباست كه در صورت (شكل) زيبايي نمود مي يابد.
از اين رو، اشيايي كه از طريق علم خواهان شناخت شان هستيم صورت ها هستند؛ و تجربه حسي تنها مي تواند تصويري وارونه از صورت ها به دست دهد. سقراط نيز مانند فيثاغورث براي تشريح عقايد خود از هندسه كمك مي گيرد. همان طور كه مربع و مثلث داراي صورت اند و تجربيات حسي از خطوط نمي تواند ذات آن ها را متجلي كند، ظاهر دولتشهرها نيز نشان دهنده ذات آن ها نيستند.
سقراط دكترين دانش خود را در قلمرو ارتباطات انساني به كار مي برد. علاقه مندي او نسبت به دانش هاي حسي از آن جهت تقليل پيدا مي كند كه به عقيده او اين دانش ها اخلاقيات را مدنظر ندارند و به همين دليل دولتشهرهاي آتن را به ستوه آورده و مشكلات فراواني براي آن ها ايجاد كرده اند. از اين رو، او بنايي را پايه ريزي مي كند كه نظريه پردازان اخلاقي و سياسي قرن چهارم پيش از ميلاد، نظريه هاي خود را روي آن مي سازند. گرچه او اين نكته را پذيرفته بود كه هيچ كس، از جمله خود او، دانشي واقعي نسبت به ذات يا صور پديده ها يا فضايل ندارد، اما اين اميد را داشت كه مي توان از طريق رهيافت ديالكتيك و غايت شناسانه به آن نزديك تر شد. او نيز مانند پروتاگوراس نسبت به آن چه مي دانست شك داشت، اما بر اين باور بود كه مي توان به صورت هاي ابدي چيزهايي دست يافت كه در پس تجربه هاي سياسي دائماً در حال تغيير وجود دارد.
سقراط معتقد است كه « خوبي » يا « نيكي »، به تعبير اخلاقي و سياسي آن، همان دانش است و « بدي » يا « شرارت »، جهل و ناداني است. از اين رو، نظم دولتشهر تنها مي تواند ثمره كنترل آن توسط انسان هاي دانشمند باشد. اساس ديدگاه « نيكي » يا « خوبي »، به تعبير اخلاقي آن، ‌بر اين فرضيه استوار است كه همه انسان ها به طور ضمني در جست و جوي آنند و زماني كه آن را بيابند پذيرايش مي شوند. انسان ها نمي توانند « خوبي » يا « نيكي » را ببينند و دست به كارهاي « بد » يا « شرورانه » بزنند. ناكامي در انجام عمل « خوب » و « درست »، نتيجه جهل و ناداني نسبت به آن است.
پرسشي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه چگونه مي توان « نيكي » را تعليم داد. براي پاسخ به اين پرسش، سقراط تمايزي ميان دانش تكنيكي و دانش نسبت به نيكي و خوبي قائل مي شود. دانش تكنيكي را مي توان مستقيماً تعليم داد، چرا كه چيزي جز انتقال مهارت ها نيست. به عنوان مثال، سوفسطاييان مي توانستند به ديگران تعليم دهند كه چگونه در بحثي فلسفي يا ديني پيروز شوند. اما تعليم « نيكي » نمي تواند مستقيماً صورت گيرد. معلم بايد قادر باشد از طريق پرسش هاي روشنگرانه، ذهن دانش آموز را وادار كند تا صورت « نيكي » را به خاطر آورد. از اين رو، دانش در مورد رفتار اخلاقي « درست » تنها مي تواند نتيجه تحريك ذهن دانش آموز توسط معلم باشد، تا دانش آموز چيزهايي را كه روحش فراموش كرده است به خاطر آورد. اين نظر سقراط شباهت زيادي به انديشه هاي پيروان اورفئوس (23) و فيثاغورث دارد كه معتقد بودند روح سرچشمه الهي خود را فراموش كرده است.
اما آموختن از راه غيرمستقيم نيازمند كاربرد درست ديالكتيك است كه فرد بايد از طريق آن، آموزش هاي همه جانبه و سختي ببيند. نظم حقيقي و راستين دولتشهر تنها توسط كساني برقرار مي شود كه مي دانند. نيكي و خوبي دولتشهر، مثل نيكي و خوبي روح، وابسته به درك شرايطي است كه در آن شرايط، پرهيزكاري و پارسايي در جامعه رشد مي كند؛ و از همه مهم تر درك غايت شناسانه عوامل نظم راستين جامعه است. كاربرد اين ديدگاه هاي سقراط را مي توان در انتقادات ضمني او از دموكراسي كلئون مشاهده كرد.
در ديالوگ افلاطون با عنوان گرگياس (24)، سقراط از كاليكلس (25) مي پرسد آيا او (سقراط) بايد چون پزشكي كارآزموده همه نيروي خود را صرف بهتر ساختن مردمان سازد يا چون بنده اي خدمت گزار از هوا و هوس آن ها پيروي كند و هرچه خواستند براي آنان فراهم آورد. كاليكلس پاسخ مي دهد كه سقراط بايد خدمت گزار باشد؛ و سقراط در پاسخ از كاليكلس مي پرسد: « پس، اي مرد شريف، مي گويي چاپلوسي كنم؟» البته در نظر سقراط اين دليلي نبود كه فرد براساس آن از رسالتي كه دارد سر باز زند. او از توانايي آتنيان كاملاً آگاه بود و مي دانست كه رهبران آن ها، براي در قدرت ماندن، چگونه چاپلوسي اعضاي انجمن شهر را مي كنند. در حقيقت، در نظر سقراط، آن رهبران، سياستمداران واقعي نبودند، چرا كه به جاي اين كه در جست و جوي « نيكي » براي شهروندان باشند به دنبال آن بودند كه تسلط خود را بر اعضاي انجمن حفظ كنند. از اين رو، او چنين نتيجه مي گيرد كه تنها او و شايد چند تن ديگر از آتنيان باشند كه به سياست حقيقي مي پردازند و موافق آن عمل مي كنند، ‌زيرا در هر سخني كه مي گويند، به جاي خوشامد مردمان، خير و صلاح آن ها را در نظر مي گيرند.(26)
سقراط حتي سياستمداران سنتي شناخته شده و برجسته اي چون تميستوكلس (27) و پريكلس (28) را به باد انتقاد مي گيرد. او پس از تمايز قائل شدن ميان دو نوع سخنوري (يكي آن كه هدفش چاپلوسي است و تنها به دنبال رضايت مخاطب است، و ديگري كه تلاش مي كند بهترين را بگويد، خواه مخاطب خوشش بيايد يا نه) از كاليكس مي پرسد كه آيا سخنوري را در زمان خود مي شناسد كه راه دوم را پيشه كرده باشد. پاسخ كاليكلس منفي است. آن گاه سقراط مي پرسد: به نظر تو شايد برخي از آتنيان نسل گذشته سخنوراني بودند كه خير و نيكي مردم را مي خواستند؟ كاليكلس از دولتمردان سخنوري مانند تيمستوكلس، كيمون(29)، ميلتيادس(30) و پريكلس كه سقراط خود سخنان او را شنيده بوده، ياد مي كند. اما سقراط آن ها را نيز دولتمرداني نمي داند كه هدف شان خير و صلاح مردم بوده باشد، چرا كه، به نظر او، آن ها اصلاً دانش تميز قائل شدن ميان اين دو نوع سخنوري را نداشتند و از اين رو نمي توانستند بهترين را برگزينند.(31)
سقراط در جايي ديگر از اين فراتر مي رود و به طور مشخص و با آوردن نام، دولتمردان گذشته را به باد انتقاد مي گيرد. او معتقد است كه گرچه آن ها در خدمت گزاري بهتر از سياستمداران امروزي بوده و بهتر از آن ها توانسته اند نيازها و آرزوهاي مردم را برآورند، اما « ‌ايرادم اين است كه نتوانستند از راه اندرز يا زور، ملت را بهتر سازند و كاري كنند كه مردمان آرزوهايي بهتر داشته باشند.»(32) به عبارت ديگر، درك آن ها از نيكي همان بود كه مردم تصور مي كردند، و به همين دليل تنها كاري كه انجام مي دادند اين بود كه از طريق چاپلوسي ( سخنوري ) ‌مردم را راضي كنند.
برخي از محققان شك دارند كه چنين انتقادات شديدي به دموكراسي، نظر خود سقراط باشد. آنان معتقدند كه شايد اين انتقادات نظر افلاطون است كه از زبان سقراط بيان مي شود. بااين حال، كساني مانند تيلر بر اين عقيده اند كه اين نظرات متعلق به خود سقراط است.(33) البته تيلر براي اين نظر خود دليل يا دلايلي ارائه نمي دهد.
بايد اين نكته را نيز در نظر داشت كه سقراط هيچ كلمه تحسين آميزي درباره رهبران غيردموكراتيك بر زبان نمي آورد. ظاهراً هيچ سياستمداري در نظر سقراط، حتي كساني كه سخنوران قابلي بودند و مي توانستند وارد بحث هاي ديالكتيكي شوند، قابليت آن را نداشتند كه صورت نيكي سياسي را درك كرده و بفهمند.
در هر حال، براي قضاوت درباره ديدگاه هاي سياسي سقراط بايد مراقب بود كه اهميت دكترين رسالت يا وظيفه شناسي سياسي او ناديده گرفته نشود؛ رسالت و وظيفه اي كه براي اولين بار در يونان باستان توسط او مطرح و به آن عمل شد. گرچه دموكراسي، به معني آتني آن، موردقبول و پذيرش سقراط نبود، اما او نمي توانست خود را متقاعد كند كه از قوانين آن بگريزد. با وجودي كه ناعادلانه محكوم شده بود، آن زمان كه راه گريز برايش فراهم شد، به قانوني كه خود اعتقادي به آن نداشت احترام گذاشت و از گريختن از زندان سر باز زد. زماني كه به او گفتند مردم به خاطر چنين كاري او را سرزنش نخواهند كرد، او پاسخ داد كه درك خود از رسالت يا وظيفه سياسي را نه از مردم كه از درك خود از آن چه نيك است به دست آورده است. و آنگاه كه كريتون به او مي گويد:« اين سرسختي تو نوعي بي وفايي است نسبت به فرزندانت كه به تو نياز دارند و تو موظف هستي آنان را پرورش داده و تربيت كني»(34)، سقراط در پاسخ مي گويد كه وظيفه او در برابر قانون، بزرگ تر از وظيفه اي است كه در برابر خانواده خود دارد. او در ادامه گفت و گوي خود با كريتون بيان مي دارد كه اگر بخشي از قانون، ناعادلانه باشد دليل بر آن نمي شود كه اصل قانون را ناديده بگيرم، زيرا براي ادامه زندگي در اين شهر، و پس از قبول نظر اكثريت، به طور داوطلبانه خود را در اسارت قانون درآورده ام. از اين رو، با فرار از قانون، پيماني را كه براي اطاعت از آن بسته ام زير پا خواهم گذاشت.(35)
ظاهراً سقراط بر اين باور بود كه با فرار از زندان « بدي » را با « بدي » پاسخ مي دهد، و ما هرگز نبايد صرفاً به اين دليل كه بر ما بدي رفته است بدي كنيم. عمل بد، « خوبي » موجود در انسان را از ميان مي برد و ذات يا صورت انسانيت را از انسان مي گيرد. گرچه ممكن است قانون توسط انسان هاي « بد » طراحي شده باشد و بسياري از اين بابت رنج ببرند، اما نزد سقراط بهتر آن است كه انسان از بدي آزار ببيند تا آن كه خود دست به عمل بد بزند.
نظريه ي سقراط پرسش هاي زيادي به بار آورد كه ذهن بسياري از تحليل گران انديشه هاي او را به خود مشغول كرده است. به عنوان مثال، آيا سقراط سيستم قوانين را مسئول ناعدالتي هايي نمي دانست كه در مورد او روا داشته شد؟ در هر حال، همان سيستم قوانين بود كه راه و روش ناقصي را به وجود آورده بود كه ثمره آن محكوميت ناعادلانه سقراط بود. گرچه مي توان تا حدودي اين امر را پذيرفت كه هرگز نبايد بدي را با بدي پاسخ گفت، اما سقراط به روشني به ما نمي گويد كه معيارهاي او براي سنجش بدي چيست. علاوه بر اين، وظيفه فرد چه خواهد بود اگر كل سيستم، به دليل وجود تعدادي از قوانين يا سياست ها، كاملاً فاسد شود و روح بي قانوني همه جا را فراگيرد؟ آيا در چنين صورتي فرد هنوز موظف است به دليل زير پا گذاشتن يك قانون خاص، كيفر را بپذيرد؟ چه ايرادي دارد اگر انسان هايي مخفيانه قوانين نازي ها را زيرپا بگذارند و از كيفر آن بگريزند؟
گرچه ممكن است دكترين سقراط در مورد وظيفه شناسي در برابر قانون رضايت بخش و قابل قبول نباشد، اما اين دكترين از نظر تاريخي پيروزي بزرگ انسان سياسي در برابر انساني است كه وابستگي شديدي به قبيله و خانواده داشته است. به عنوان مثال، در تراژدي آنتيگون، اثر سوفوكل، ما شاهد درگيري ميان ارزش هاي خانوادگي و ارزش هاي دولتشهر هستيم. اما سقراط به روشني ارزش هاي دولتشهر را ترجيح مي دهد.

پي‌نوشت‌ها:

1.Clouds
2.Memorabilia
3.Oeconomicus، اين نوشته به صورت ديالوگ هايي از سقراط درباره اداره املاك و زندگي خوب خانوادگي است.
4.پل استراترن، 90دقيقه با سقراط، ترجمه حميد عضدانلو، انتشارات آموزش، 1378، ص55.
5.ن.ك:A.E.Taylor,Socrates,Garden City:double-day,Anchor Books,1953.
6.Apology
7.Phaedo
8.hoplite، اين اصطلاح يوناني در مورد سربازِ تا دندان مسلحي به كار برده مي شد كه هزينه سلاح هايش به عهده خود او بود.
9.Protagoras، فيلسوف سوفسطايي يوناني كه بين ساله اي 421 و 480 پيش از ميلاد مي زيسته است.
10.Cleon، رهبر سياسي و نظامي آتن در قرن پنجم پيش از ميلاد.
11.Lysander
12.Piraeus، بندري در جنوب شرقي يونان.
13.Crititas
14.Anytus
15.A.E.Taylor,Socrates...,op.cit,p.102
16.Meletus
17.Mina، واحد تغيير وزن و پول يونان و بابل قديم كه در حدود يك تا دو رطل بوده است.
18.Prytaneum، تالار مقدسي كه قهرمانان آتن با هزينه عمومي در آن پذيرايي مي شدند.
19.« خرمگس » ‌لقبي بود كه بسياري از مردم آتن به دليل پرسش گري هاي بي حد سقراط به او داده بودند.
20.Theory of Forms
21.Phaedo,in Dialogues of Plato,Benjamin Jowett,trans,Philadelphia:Random House 1937,vol.I,pp.96-97
براي ترجمه فارسي، ن.ك دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفي و رضا كاوياني، انتشارات خوارزمي، 1336، جلد اول، صص 534-535.
22.Phaedo,in Dialogues of Plato,Benjamin Jowett,op.cit,pp.98-99؛ ترجمه فارسي: دوره آثار افلاطون، همان، ص 537.
23.Orpheus، شاعر و موسيقي دان افسانه اي يونان.
24.Gorgias
25.Callicles
26.Dialogues of Plato,Benjamin...,op.cit,p.521، ترجمه فارسي:‌دوره آثار افلاطون، همان، صص 361-362.
27.Themistocles، دولتمرد يوناني كه ظاهراً بين سال هاي 460 و 527 پيش از ميلاد مي زيست.
28.Pericles، دولتمرد يوناني كه ظاهراً بين سال هاي 429 و 495 پيش از ميلاد مي زيست.
29.Cimon، رهبر نظامي آتن بين سال هاي 499 و 507 پيش از ميلاد.
30.Miltiades، ژنرال آتني بين سال هاي 540 و 488 پيش از ميلاد.
31.Dialogues of Plato,Benjamin...,op.cit,p.503، ترجمه فارسي؛ دوره ‌آثار افلاطون، همان، صص 339-340.
32.همان، ص 517؛ ترجمه فارسي، همان، ص 357.
33.A.E.Taylor,Socrates,op.cit,p.150
34.دوره آثار افلاطون، همان، جلد1، ص 52.
35.Crito,in Dialogues of Plato,op.cit,Vol.1,p.51

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول